آبان ماه دخترم
سلام دختر قشنگم الان که دازم مینویسم شما رو به زور خوابوندم ماشالله انقد کنجکاوی که در عین اینکه خوابت میاد حاضر نیستی چشماتو ببندی و بخوابی تاره عادت کردی که تا چیزی روی صورتت نباشه نمیخوابی راستی مراسم شیرخوارگان هم گذشت و منم برات لباس خریده بودم اما متاسفانه جون تو از شلوغی میترسی و گریه میکنی نشد که بریم تو خونه لباس رو تنت کردم و جلوی تی وی با هم مراسم گرفتیم دیگه از اتفاقات این مدت اینکه : ]چند شب پیش دیدیم که گل دخترم داره شست پاشو میخوره و حسابی ملچ و ملوچ میکنه کلی با بابایی خندیدیم هر کارمیکردیم تو باز دوباره پاتو تو دهنت میکردی و اینکه دخترم از 27 آبان میگه دددد و انقدر خو...
نویسنده :
♥مامان مرجان♥
10:03